سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به شهر من یکی مهربان دوست بود
قالب وبلاگ
لینک دوستان

ما ظاهرا رفیقان بس نارفیق بودیم
هر پشت اعتمادی زخمی به خنجر کردیم
هر سینه رفیقی با تیغ کین دریدیم
خود کرده ها چه آسان نسبت به داور کردیم
هر جایی هوس را با خواهشی براریم
اسکندران ملکیم صحرای محشر کردیم
با زورقی شکسته پارو به اب دادیم
چشمان مادران را دریای احمر کردیم
حالا چه مانده بر جا جز مشت خاطراتی
در خاطری شکسته اسمی که از بر کردیم
ما خون عاشقان را در لاله ها شکستیم
بر حجله ها ی آنان آن لاله زیور کردیم
با خون آن دلیران آسان وضو گرفتبم
در جام شهد دوستان زهر مکرر کردیم


[ چهارشنبه 89/7/21 ] [ 1:26 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
کاش امروز باران می بارید و تا تمام دلم پر می شد از فضای پر طروات باران
کاش امروز باران می بارید تا کمی بوی رطوبت می گرفت دل خشک شده ام
کاش امروز باران می بارید....
باز باران با ترانه
[ دوشنبه 89/7/19 ] [ 3:6 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

سلام

اگر بر پنجره حَرَمَت پنچه می سایم نه به تکدی می آیم نه به تجسس که برای دل سودا زده خود می آیم. اگر در انتظار دیدنت در اندک زمانی،بر غرور خود درشتی می کنم برای خستگی دل رنجورم هست.


[ شنبه 89/7/17 ] [ 6:3 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

سلام

چقدر قریب هست سلامی که منادا نداشته باشد و معلوم نباشد
سلامت برکی نثار می گردد.شاید جز محدود دفعاتی باشد که اینگونه سخن آغاز می شود.

اندک زمانی قبل در این خانه شادی و طراوت بود ،صدای خنده و
نجواهایی دلنشین قرین احوال اهالی این خانه بود. خانه ایی که رنگین کمان الفت و
محبت در آن خود نمایی می کرد و بوی خوشش همچون دم مسیحا روح افزا و جان بخش. صفای
حضور عشق در این خانه اسباب دلدادگی بود و مایه مبحات بر پاکی و صداقت آن.

قاصدکهای سفید و بی آلایش در جوی جاری از رود سلامت و دوستی
بر کوهان امواج لطیف از جریان صداقت سوار بودنند و خبرهای شاد به ارمغان می
آوردنند. ومن در اوج حض از این دوستی و به شکرانه آن تمام داشته ام در طبق و در
پیشگاه یار آماده از باب حضور.

البته اوضاع بر وفق مراد نبود ،چراکه دل داده بودم و دل می
خواستم و این در بضاعت یار نبود. ولی تلاشم در این جهت مستمر بود و مداوم.

رفته رفته موجهای صداقت مواج تر می شدند و قاصدکها کمتر خوش
خبر بودنند. اما تمام سعی ام بر این بود که این تعادل از هم گسسته نشود و ثمره این
دوستی که عشقی به غایت خالص و ناب بود دچار دو دلی و تردید نشود.از این رو چشم می
بستم و گوش را ناتوان می کردم که این امر را مناسب بر بقاء علاقه ام می دانستم.

اکنون پس از قریب به هفت سال صدای زوزه باد سرکش زمستانی در
آن طنین دارد و سرمای آن تا بن مرا منقبظ و سرد کرده است. دیگر کلاغهای زشت و عبوس
بر درختان دلم آشیانه کرده اند و نهیب صدای گوش خراششان اندوه را بر من غالب .نفسهایم
در شمار خاطرات شیرین گذشته به تنگ آمده و دل را در دلخانه قرار نیست.

دستانم را برای نوشتن لرزان می بینم و واژگان در کمال نقصان
مفهومی و من همچنان می نویسم تا شاید التیامی بر آلامم باشد.

در رنج و درد هستم از کهنه زخمهایی که همچنان ملتهب و ضجر
آور که در فراق دستانی مهربان نیشتر برآن نهادم تا که هرگز سرباز نکنند.در تعجب
هستم از زخمها و درد های جدید که چه ناجوانمردانه درد را تحمیل می کنند چنان که
تاب بر نای تو نمی ماند.


[ سه شنبه 89/7/13 ] [ 2:23 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

سلام مهربان

امروز تمام مشامم
پرشده از عطر دیزی، هرجا میرم این عطر را استشمام می کنم و بیاد خاطرات گذشته بودم
که نگاهم به بانوی عشق افتاد. گفتم چه خوب است این شعر رو تو هم امروز زمزمه کنی .
فقط بابت یادآوری این که گوهری داشتی و قدرش
را ندانستی.!!!

 

بانوی عشق ای
مهربان

دوستت دارم،دل
بسته ام اما نهان

ای باغ گل ،ای
نرگس مست

با توگویم آنچه می
باید ،آنچه هست

روزگاری فکری باطل
بود مارا

خنده هایت حبل
یقین بود مارا

روزی دیگر نام تو
زمزمه لبهای من

روزی دیگر خواسته
هایت لازمه افکارمن

اما کنون عاشق و
دل داده ام

گویی که جان از
کالبد داده ام

اما کنون عاشق
رویت هستم

عاشق مهر و خلق و
خویت هستم

اما کنون دیدنت
روی نیاز است مرا

سوی درگاه قدسیان
دست دراز است مرا

اما کنون خنده
هایت نوش نیش من است

نازهایت،عشوه هایت
مرحم دل ریش من است

با نوی عشق،مسکنت
دل هوشیار من است

هورم تو از تن تب
دار من است

بانوی عشق،نشانه
دارعشقت هستم

از سبوی لبانت مست
مستم

بانوی عشق،در
چشمانت را گم کرده ام

از خماری چشمانت
ره میخانه گم کرده ام

بانوی عشق غرقه در
موج نگاهت هستم

دل زیر پایت ،فرش
راهت هستم

بانوی عشق،زنگ
صدات بردلم،رنگ نیلی زنبق است

بانوی عشق،رنگ
خوشت بردلم رنگ سرخ شقایق است

بانوی عشق،هرچه
گویم هرچه گویم باز کم است

از ضمیرم آنچه
آید،هم بغض آه و ماتم است

بانوی عشق این را
گویم و ختم کلام

دوستت دارم ،دوستت
دارم والسلام

 


[ یکشنبه 89/7/11 ] [ 12:17 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
هرگز
برای عاشق شدن، به دنبال بهار و باران و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک ک
اکتوس
غنچه ای می روید که مدتها خنده بر لبانت می نشاند

[ شنبه 89/7/10 ] [ 12:55 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

آسمون
با راه شیری مال تو

تکه
ای از یک ستاره سهم من

شهر
من با خاطراتش مال تو

غربت
و کوچ دوباره سهم من

عشق
با تندیس لیلا مال تو

فصلی
از این یادواره سهم من

عشق
با تموم شیرینیاش مال تو

تلخی
و صبوری هاش سهم من

روزای
خوب و خوش مال تو

شبا
و بی قراریاش سهم من

آرزوی
دوست داشتن مال تو

مزه
گس حسرت سهم من

دنیا
تو و .... خودت مال تو

مهربون
فقط از این دنیا سهم من

مثنوی
ها و غزل ها مال تو

بیت
های پاره پاره سهم من

شعر
من با حس خوبش مال تو

مصرعی
از چار پاره سهم من

حافظ و دیوان حافظ مال تو

مهربونم
! یک استخاره سهم
من


[ پنج شنبه 89/7/8 ] [ 4:1 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 45019