به شهر من یکی مهربان دوست بود | ||
سلام شاید امروز نوشتن ازهمیشه سخت شاید دیگر ننویسم، از نوشتنهای بی جواب خسته شدم از گفتنهای تکراری رنگ باخته از عاشق بودن مکدر و دل زده از مهربان به جد دلگیرم انتظارم به تاراج شدهمچو گل به رنگ دلم رنگ غم شد ،آن رنگ کوران شعرم به جفا شد و بغض جای الحانم الکن شد وشعرم به گور،آن نه قراری بر دل است و نه امیدی نه هوش به سر ماند و نه دل چو طفلی گم کرده دامان مادر در همچو مشامم، به دنبال بویی مهری به دل نبود جز مهر یار و مرا دستگیری نبود جزیار و رها گشتم با عشق خود در میان همچو برگی گشتم از درخت دوستی بر وفایت استوار گشتم و بر مامنت را بر دیگری دادن هرگز طراوت می شوم بر پای تو تا من می مانم و هورم عشقت در
[ چهارشنبه 89/7/7 ] [ 4:55 عصر ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |