سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به شهر من یکی مهربان دوست بود
قالب وبلاگ
لینک دوستان

در انتظار دیدنت چشمانم بره نشسته است
دستان من امید را به چشمان تو دخیل بسته است
باز این دستان سرد ،گرمای پر مهر تو را می طلبد
باز صدایم در سکوت غیبتت چون بلور دل می شکند
باز غرق رؤیای با تو بودن می شوم
غرق در آنچه از تو در دلم دارم می شوم

مهربانم ،غرق در بی نهایت های دور
 مهربانی ، عشق ، صفا،سنگ صبور
لحظه های با تو بودن در خاطرم گم می شود
چهره ات،عطر تنت،در ازدحام بی کسی ام گم می شود
باز هم در خلوتم با تو،برایت اشک می ریزم
باز امید را در چشم زیبای تو ترانه می ریزم
بازهم در آغوشمی بی آنکه گرمای تنت را حس کنم
غنچه زیبای لب را از صدایت تر کنم
باز هم می بوسمت بی آنکه طعم گونه هایت حس شود
بی آنکه موج گیسوانت بر تنم جاری شود
باز نگاهت را در دلم گم می کنم
شوق دیدارت را غرق باران می کنم
باز هم در انتظار دیدنت غم می کنم
دیر کرده ای مهربان!من عاقبت دق می کنم

 


[ پنج شنبه 89/2/23 ] [ 9:14 صبح ] [ ] [ نظرات () ]

در انتظار دیدنت چشمانم بره نشسته است
دستان من امید را به چشمان تو دخیل بسته است
باز این دستان سرد ،گرمای پر مهر تو را می طلبد
باز صدایم در سکوت غیبتت چون بلور دل می شکند
باز غرق رؤیای با تو بودن می شوم
غرق در آنچه از تو در دلم دارم می شوم

مهربانم ،غرق در بی نهایت های دور
 مهربانی ، عشق ، صفا،سنگ صبور
لحظه های با تو بودن در خاطرم گم می شود
چهره ات،عطر تنت،در ازدحام بی کسی ام گم می شود
باز هم در خلوتم با تو،برایت اشک می ریزم
باز امید را در چشم زیبای تو ترانه می ریزم
بازهم در آغوشمی بی آنکه گرمای تنت را حس کنم
غنچه زیبای لب را از صدایت تر کنم
باز هم می بوسمت بی آنکه طعم گونه هایت حس شود
بی آنکه موج گیسوانت بر تنم جاری شود
باز نگاهت را در دلم گم می کنم
شوق دیدارت را غرق باران می کنم
باز هم در انتظار دیدنت غم می کنم
دیر کرده ای مهربان!من عاقبت دق می کنم

 


[ پنج شنبه 89/2/23 ] [ 9:5 صبح ] [ ] [ نظرات () ]

سلام دوستان عزیز

امروز دلم پر است از هرچی غمه،امروز هوای دلم چون آسمان ابری
سیاه است

اصلا دوست ندارم روزی ،روزگاری مثل امروز باشه ،که مجبور باشی
کاسه دل خود را به تکدی به همو که بیش از همه عزیز داریش ،بگیری و چون همیشه خالی
از مهربانی ببینی .

همیشه سربلند در عشق و مغرور نسبت به معشوق خود باشید.

 

بشکن ای دل که شکستن این زمان ،سزای توست

بنال ای بلبل دستان که صدای ناله،صدای توست

بسوز و ببار ای چشم که جای فغان است

آن ویرانه که در سینه دارم،مهربان جفای توست

خواهم که جان را تسلیم جانان نمودن

این جان و این تن ،همه به فدای پای توست

سوختم در فراق تو ای یار مهربان

این دود که بر آسمان شد،آشیان صفای توست

نرگسهای عاشق خشکیده و شقایقها واژگون

باغبانا،این همه حاصل از چون و چرای توست

روزها شب شد و آرزوها دشتی از سراب

منیرا بتابان نور خود ،دلم در انتظار جلای توست

دلم ازتن برون شد،چون رمه از رمگاه

به دل شادم که این غم ،سبب شادی توست

مهربانم این گوی تو و این کاسه چشم خانه ام

بزن ضربه ایی که در حسرت ضربه چوگانی توست


[ چهارشنبه 89/2/22 ] [ 8:46 صبح ] [ ] [ نظرات () ]

اگرچه لایق نبود این دل دو خط عاشقانه

اگرچه نبودی مرحمی هرگز بر این دل دیوانه

اگرچه نمی بینی جان کندنم را

یا که هرگز نبودی مهر مهربان را

اگرچه مشتعلم و سوزان در فراقت

اگرچه ندارم به تن نا و به پایم طاقت

اگرچه در مرامت نیست مرامی

یا که از وفا نگرفته ای تو جامی

اگرچه مهربان را می کشی هردم به جفا

اگرچه بر عشقت می بالی در خفا

اگرچه عشقت کاشانه ات به حرمان گرفت

اگر چه اذ این حرمان ،شررم بر جان گرفت

اگرچه نیستی در بزم عاشقان عشق پاک

اگرچه خطا رفتی در بر مدعیان سینه چاک

می نویسم من برایت از این دل اندوهناک

می نویسم با دستی لرزان از این عشق سوزناک

عشقم را به راهت بی پیرایه پرداختم

سنگی بودم که خود را به نازت موم ساختم

غرورم را به قربانگاه ناپاکی کشاندم

دلم را مرکبی از زر
برایت ساختم

تو تازان و پران در عشق خود

من سوزان و گریان در وهم خود

سایه ایی شوم و سنگین بر سرم بود

کبودی ضربه ای سخت بر تارکم بود

اما می آمدم پیوسته بر مزار خویش

تا که شاید مرهم نهی بر دل ریش

می کُشیم اما بی پروا دم به دم

می دری سینه ام را نه بیش و نه کم

می سوزانی دلم،دلم راه تو دارد

نمی گزی لبم،لبم نام تو دارد

از بهر تو قاف را بارها رفته ام

دست خودرا بهر نامت تفته ام

نمی دانستم عشق یعنی فریاد سکوت

نمی دانستم عشق یعنی سفره خالی دل، از قوت لایموت

نمی دانستم ره عشق رهی پر سوز و ساز است

نمی دانستم بازی بزرگان  بازی کنجشکک و باز است

می دانم اما عشق مهربان ،عشقی منیر است

می دانم اما عشقی مهربان رو به فزون  وکثیر است


[ چهارشنبه 89/2/22 ] [ 8:38 صبح ] [ ] [ نظرات () ]

اگه یکی
رودیدی که وقتی داری رد می شی بر میگرده و نگات می کنه بدون
، براش مهمی.

 اگه یکی رو دیدی که
وقتی داری می افتی بر میگرده و با عجله می یاد سمت تو بدون ، براش عزیزی.

 اگه یکی رو دیدی که
وقتی داری می خندی بر میگرده و نگاهت می کنه بدون ، واسش قشنگی .

 اگه یکی رو دیدی
وقتی داری گریه می کنی بر میگرده می یاد باهات اشک می ریزه بدون،  دوست داره.

 اگه یکی رو دیدی که
وقتی داری با یک نفر دیگه حرف می زنی ترکت می کنه بدون، عاشقته.

 اگه یکی رو دیدی که
وقتی داری ترکش می کنی فقط سکوت می کنه بدون ، دیوونته.

 اگه یکی رو دیدی که
از نبودنت داغون شده بدون ،  براش همه چی
بودی
 .

 اگه یکی رو دیدی که
یه روز از بدون تو بودن می ناله بدون ، بدون تو می میره.

 اگه یکی رو دیدی بعد
از رفتنت لباس سفید پوشید بدون ، بدون تو مرده.


 اگه یه روز دیدیش یه گوشه افتاده و یک لباس سفید روش کشیده ،
بدون واسه خاطر تو مرده.

[ سه شنبه 89/2/21 ] [ 11:26 صبح ] [ ] [ نظرات () ]

آرام اما بیقرار در گوشه ای با خود خلوت کرده و زانوی غم در بغل
و به حسرتهای خود فکر می کنم.ناگهان تصمیم می گیرم کاسه نیاز به دست بگیرم و از
رهگذران جاده عشق،مهربانی و صداقت طلب
کنم.شب بر کاسه شکسته ام که می نگرم می بینم خالیست ،آهی از ته دل دل می کشم و گرسنه
از مهر و محبت سر بر بالین میگذارم.فردائی دیگر،این بار تصمیم میگیرم شهر به
شهر،کوچه به کوچه و در به در بگردم تا شاید کاسه سفالینم به سکه مهری از مهربانی
به صدا در آید.اما خیالی عبث و فکری بس خام که کسی چنان اویی بیابم و کاسه نیازم
را لبریز از عشقش کند.

دوباره شب و خواب و کابوس و وحشت بودن اما چیزی نیافتن.فردا می شود نور آفتاب چشمانم را نوازش می
دهد،چشمانم را باز می کنم،در دلم غلغله ای هست و دلشوره ای شیرین.صدای در را می
شنوم،گوشهایم را تیز میکنم،آری درست است صدای در است ،هراسان و دست وپا گم کرده
بسوی در میدوم و در را با دستانی لرزان باز می کنم و می بینم ،آری پرنده ایی ،پرستویی بال مهربانش را به در می
کوبدو می گوید:از کوچه باران آمده ام از
سوی مهربانی،بالهایش را دراز می کند و می گوید بالهایم را بگیر،باورم نمی شود و با
تعجب و بهت به آن پرنده نگاه می کنم .اما دوباره بالهایش را نزدیکتر می آورد و می
گوید:میدانم باور نداری اما دستت را به من بده.مگر می شود باور نکرد او خودش
بود،مهربانم.دستان لرزانم از التهاب عشق را پیش بردم ،دستم را گرفت و بر دست دیگرم
شاخه گلی از انتظار گل نرگس را نهاد ،دلم لحظه ای آرام می گیرید ،حلاوت دوست داشتن
را لختی چشیدم.چند لحظه آرامش ،چند لحظه پر بودن ظرف نیاز اما نمی دانم این چند
لحظه چگونه گذشت و سرم را که بر می گردانم می بینم در بسته است و کسی نیست و تنها
ماندگاری که از آن لحظه برایم مانده بود گل انتظارش بود.

21/2/85


[ سه شنبه 89/2/21 ] [ 11:1 صبح ] [ ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 45013