به شهر من یکی مهربان دوست بود | ||
سلام امروز سه هفته شد ، سه هفته ایی که به سختی گذشت و سه هفته ایی که لحظه ایی قرار نداشتم. امروز پنج شنبه هست ،نمی دونم چه رازی در این روز هست؟ آشنای ،عاشقی ،خنده و حتی گریه ،یاد پنج شنبه هایی بودم که به پیک نیک میرفتیم،با یک سبد پر از عشق که مخلفات آن چای و نون و پنیر بود می رفتیم و با یک سبد پر تر از خنده و لذت از با هم بودن باز می گشتیم. یادش بخیر خاطرات شیرینی بود، من که هرگز فراموش نمی کنم. به قول حافظ:
ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کارجهان شدبه کام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما ای باد اگر به گلشن احباب بگذری زنهارعرضه ده بر جانان پیام ما گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپردهاند به مستی زمام ما ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست نان حلال شیخ ز آب حرام ما حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما دریای اخضر فلک و کشتی هلال هستندغرق نعمت حاجی قوام ما [ پنج شنبه 89/7/22 ] [ 9:18 صبح ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |