به شهر من یکی مهربان دوست بود
قالب وبلاگ
لینک دوستان

دلی
بسوخت ،اشکی بریخت

عشقی
بسوخت ،جامی بریخت

آسمان
نیلگون هوا طوفانی

همه
منتظر بهر اتفاقی ناگهانی

پروانه
آرزوی پرواز داشت

پر
زدن را در هوای یار
 به سر داشت

کرم
بیچاره پیله را هموار نمود

عشقش
بهر شمع او را رسوا نمود

شمع
او را بهر این مهمانی دعوت نمود

اما
حیف پروانه
 در برش کوچک می نمود

ای
که حسرت پرواز به دل داشتی

خود
نمی خواستی آنچه را بگذاشتی

ای
که بادبان کشتی ات بر آب شد

 عشق توچون حبابی بر آب شد

ای
که ساغرت از پیمانه خالی گشته است

تویی که
جامت بشکسته جامی گشته
 است

ای
که خون دل بنوشانند تو را
 جام به جام

تا
به کی پیمانه ات چون زهرباشد به کام


[ سه شنبه 89/3/18 ] [ 9:12 صبح ] [ ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 45256