به شهر من یکی مهربان دوست بود | ||
سلام مهربان امروز چون ایام قدیم به شوق دیدارت آمدم و ماندم و چون گذشته ،در ازدحام تنهایی پنجه بر شیشه می ساییدم.تابی برایم نیست،آتشی عمق وجودم را می سوزاند ودم نمی اورم.ملتهب و لرزانم،تمام وجودم لبریز از حصرت دیدار است و دستانم کوتاه از دامانت. فقط می دانم بر آنچه که میگفتم بیشتر بر خود مغرورم و بیش از همه زمان ها دوستت دارم. صبوری یعنی بال پروانه را سوختن صبوری یعنی لب از لب دوختن صبوری یعنی چشم برهم نهادن و مردن صبوری یعنی از حجم عشق خوشه ای نبردن صبوری یعنی ندیدن آنچه دیدنی ست صبوری یعنی نگفتن آنچه گفتنی ست صبوری یعنی حجم دل از انبوه خاطرات صبوری یعنی پناه بردن به می و مسکرات صبوری یعنی بنده ساقی و ساغر شدن صبوری یعنی از سراب عشق سیراب شدن صبوری یعنی محو رخ یار بودن صبوری یعنی واله یار و دل ننمودن صبوری یعنی انتظار ،انتظار،انتظار صبوری یعنی دیدن عقربه های ساعت بی عار صبوری یعنی انتهای بی کسی صبوری یعنی نگرانی ،دل واپسی صبوری یعنی آغوش خالی عشق صبوری یعنی کلاغ در وادی عشق صبوری ،رنگ بنفش زنبق است صبوری ،صدای ضجه نیم شب است صبوری ،داغ عشق مهربان ست بردل صبوری ،پای عشق بانوی عشق ست درگل [ سه شنبه 89/3/11 ] [ 7:53 صبح ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |