به شهر من یکی مهربان دوست بود | ||
دلی بر کف نمی بینم نه عقلی به سر یاری بر صف نمی بینم نه مهری به بر گل آفتاب بریخت گل دانه از خود چون تو یاری مهربان بگرفت به سر گلبرگ سرخ لاله ها بی رنگ باشد ز عشق شقایق بدرید جامه و سرو خمیده شد به نرگسها اشکبار و زنبق در خود نمایی سراب عشق بخشکید و نیلوفران چشم به در رازقی ها در یاس وغم از این عشقبازی گل مریم به خود عطر نمی گیرد دگر سوسن وسنبل نغمه سازی نمی کند بنفشه مرثیه می خواند بر این دل گل شیپور را بغض بشکسته حنجره رز و شب بو را چشم گردیده تر گلستان دلم یک صدا،دارند این زمزمه مهربانم بیا روح ازاین تن خسته مبر [ یکشنبه 89/3/2 ] [ 4:29 عصر ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |