به شهر من یکی مهربان دوست بود | ||
یکی و دوست دارم من که اون منو می خوام واسش جون بدم اما، اون باور نداره یکی دوست دارم من که صد تا چشم همراه داره اما نمی دونه که چشمام ،واسه اون خواب نداره یکی دوست دارم من که شاپری خوابهای منه پس چرا ای خدا خوابهای من یکی و دوست دارم من که کنج لبش لونه زنبور عسله ولی برق نگاهش کم از نیش زنبور نداره یکی و دوست دارم من که گلا از اون رنگ می گیرن ولی هر روز که او رو می بینم رنگ به رخسار نداره یکی و دوست دارم من که رودخونها از او ن راه میگیرن ولی انگار دعای من به قلب اون راه نداره یکی و دوست دارم من که مظهر خوبیهای عالمه آره درست میگی اون به جز منیر نام نداره یکی دوست دارم من که اون منو دوست نداره می خوام واسش جون بدم اما، اون باور نداره
[ پنج شنبه 89/3/6 ] [ 10:41 صبح ] [ ]
[ نظرات () ]
دلی بر کف نمی بینم نه عقلی به سر یاری بر صف نمی بینم نه مهری به بر گل آفتاب بریخت گل دانه از خود چون تو یاری مهربان بگرفت به سر گلبرگ سرخ لاله ها بی رنگ باشد ز عشق شقایق بدرید جامه و سرو خمیده شد به نرگسها اشکبار و زنبق در خود نمایی سراب عشق بخشکید و نیلوفران چشم به در رازقی ها در یاس وغم از این عشقبازی گل مریم به خود عطر نمی گیرد دگر سوسن وسنبل نغمه سازی نمی کند بنفشه مرثیه می خواند بر این دل گل شیپور را بغض بشکسته حنجره رز و شب بو را چشم گردیده تر گلستان دلم یک صدا،دارند این زمزمه مهربانم بیا روح ازاین تن خسته مبر [ یکشنبه 89/3/2 ] [ 4:29 عصر ] [ ]
[ نظرات () ]
سلام مهربانم قریب به سه هفته هست صدایت را دیگر نمی شنوم و شورانگیزی کلماتم در زبانم الکن مانده است.ایام را به سختی می گذارم و از روی عادت نفس می کشم.نمی دانم چگونه ایی؟ احوالت به سامان هست یا همچو من بی سامان ، سرگشته از بودن حبی در دل و بغضی در گلو.اما به قول ایام قدیم و به رسم مالوف " گل من نبینم زردی تو "" خانه ای داشتم در دلم پر ز نقاشی آبرنگ آسمانی زیبا ،ابرهای رنگ رنگ کندویی پر ز عسل،حوضی پر از ماهی قاصدکهایی خوش خبر ،آفتابگردان ،هر چه خواهی گلستانی از ذنبق ، بوستانی از نرگس و ریحان رودی جاری از دوستی، مواج از مهربان پرندگانی همه زیبا بلبلانی خوش از الحان نسیمی شور انگیز و دلی بی سامان بیدهایی افشان ،سروهایی بلند دستانی منتظر پشتی خمیده چون کمند خاطراتی خوش ،چهره ایی معصوم راضی از خود اگر چه بودم مغموم ناگهان دلم شکست ،اشکم چکید برگ ریزان شد در دلم ،بیچاره بید سرو خمیده گشت و شقایق بر باد کندو واژگون و نبود بر زخم دلم هیچگونه پاد مهربان نقاشی ام را سودا کرده بود آبرنگم را دیگر سیاه قلم کرده بود بلبلان در لکنت و قاصدکها بر منقار بوم سر بر گریبان و متحیر از این ایام شوم [ یکشنبه 89/3/2 ] [ 4:13 عصر ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |